صدف معدنی برای گاوهای شیری با تمرکزی بر موازنه ی کلسیم و منیزیم
صدف معدنی برای گاوهای شیری با تمرکزی بر موازنه ی کلسیم و منیزیم

2.1. عوامل تعیین‌کننده‌ی مواد معدنی موردنیاز گاو شیرده
مواد معدنی موردنیاز یک حیوان بسیار به وضعیت فیزیولوژیکی ­اش بستگی دارد. برای بسیاری از مواد معدنی در رژیم غذایی، پیشنهاد‌های فعلی اروپای شمالی برای گاوهای شیری مبتنی بر بخش فاکتوریل شرایط موردنیاز برای نگهداری، رشد، آبستنی و شیردهی است (Nielsen and Volden، 2011). شرایط موردنیاز نگهداری شامل تلفات اجتناب‌ناپذیری در دستگاه گوارش و روده می­شود و باید تلفاتی چون عرق و مو را نیز پوشش دهد. مقدار مواد معدنی گنجانده‌شده در بدن، جفت جنین، جنین و پرده‌های جنینی و شیر، سایر مواد موردنیاز برای رشد، آبستنی و شیردهی هستند و این‌ها را می‌توان با تعیین مقدار مواد معدنی موجود در بافت‌ها و شیر به لحاظ کمیتی مشخص کرد. تخمین دقیق شرایط دقیق موردنیاز برای نگهداری بسیار دشوارتر از شرایط موردنیاز برای تولید است و فن‌های متفاوتی استفاده‌شده است. این شیوه‌ها عبارت‌اند از برون‌یابی خطوط رگرسیون که در آزمایش‌های با مصرف مواد معدنی مختلفی تا عدم مصرف مواد معدنی (Field و همکاران، 1958)، رقیق‌سازی ایزوتوپ‌ها (House and Van Campen، 1971) و برنامه‌های تغذیه با سطوح پایین از مواد معدنی که به‌صورت مصنوعی به‌دست‌آمده‌اند (Smith، 1959).
 
2.2. مواد معدنی گنجانده‌شده در رژیم غذایی
سطح مواد معدنی موجود در علوفه با توجه به خواص خاک، سطح و نوع کود شیمیایی اعمال‌شده بر محصول، ترکیب گیاهی و بلوغ گیاه تفاوت دارد (Swift و همکاران، 2007). به‌طورکلی، علوفه شامل سطوح بالایی از پتاسیم، سطوح نسبتاً بالایی از کلسیم و سطوح پایین­تری از منیزیم و فسفر است. در تولید مدرن لبنیات سوئدی، بخش عظیمی از برنامه غذایی شامل ترکیبات کنستانتره مانند غلات، بقایای دانه­های روغنی یا محصولات چغندرقند، حداقل برای گاوهای با تولید بالا در اوایل شیردهی می­شود. این‌ها ترکیبات معدنی متفاوتی دارند؛ غلات معمولاً سرشار از فسفر هستند، بقایای دانه­های روغنی به لحاظ فسفر و پتاسیم غنی هستند و محصولات چغندرقند سرشار از پتاسیم و کلسیم هستند. در چندین برنامه­ی غذایی گاوهای شیری، مکمل‌های معدنی غیر آلی جهت تأمین نیازهای غذایی گاو اضافه می‌شوند. صدف معدنی، کلسیم یا فسفات منیزیم، کلرید سدیم و اکسید منیزیم، منابع رایج مواد معدنی گنجانده‌شده در مخلوط‌های کنستانتره و مکمل‌های مواد معدنی هستند، بعلاوه کلرید سدیم اغلب با توجه به اشتها خورانده می‌شود.
 
2.3. جذب مواد معدنی
جذب مواد معدنی در امتداد دستگاه گوارش رخ می‌دهد و اغلب مستلزم این است که مواد معدنی به‌صورت یونیزه و حل‌شده باشند ( Thilsing-Hansenو همکاران، 2002الف؛ Xin و همکاران، 1989). بااین‌حال، برخی مواد معدنی را می‌توان به ‌صورت­های دیگر استفاده کرد برای مثال گوگرد بخش مهمی از اسیدهای آمینه خاص است و ازاین‌رو ممکن است جذب اسیدهای آمینه شود. محل جذب به این عنصر بستگی دارد و مواد معدنی بسیاری از طریق اپیتلیوم در بخش‌های مختلف دستگاه گوارش جذب می‌شوند (خراسانی و همکاران، 1997). جذب خالص تحت تأثیر ترشح مواد معدنی به داخل دستگاه گوارش است که ممکن است به‌طور قابل‌توجهی بالاتر از جذب در برخی بخش‌های روده باشد.
تصور می‌شود که روده‌ی کوچک، محل اصلی جذب کلسیم در نشخوارکنندگان حداقل در سطح متوسط مصرف کلسیم باشد (Schrӧder and Breves ، 2006). قابلیت هضم کلسیم منوط به برنامه غذایی به‌طور عمده سطح کلسیم در رژیم غذایی است و جذب توسط کلسیتریول هورمون تنظیم می‌شود (Hove، 1984). اظهارشده است که فسفر موجود در برنامه غذایی تأثیر منفی بر جذب کلسیم داشته است و این امر ممکن است از تولید تغییریافته‌ی کلسیتریول ناشی شده باشد (Tanaka و همکاران، 1973). همچنین ممکن است قبل از شیر دادن، جذب خالص قابل‌توجهی از کلسیم وجود داشته باشد (شرودر و بریوز، 2006) و این امر عمدتاً زمانی رخ می‌دهد که غلظت کلسیم در شکمبه بالا باشد (خراسانی و همکاران، 1997).
در نشخوارکنندگان بالغ، شکمبه محل اصلی جذب منیزیم است. فرض می‌شود که منیزیم از طریق دو مکانیسم مختلف جذب می‌شود (Martens and Schweigel، 2000). یکی از این‌ها بستگی به اختلاف‌پتانسیل بر سر اپیتلیوم شکمبه است و مکانیسم اصلی انتقال و جابجایی در غلظت پایین منیزیم است. علی‌رغم این اختلاف‌پتانسیل، منیزیم می‌تواند به اپیتلیوم انتقال داده شود. این‌طور اظهارشده که این انتقال همراه با یونیون­ها یا به ازای یون­های هیدروژن رخ می‌دهد (Schweigel و همکاران، 2000) و به‌طور عمده از طریق غلظت منیزیم در مایع شکمبه هدایت می‌شود (Martens and Schweigel، 2000).
عوامل بسیاری وجود دارند که بر میزان انتقال منیزیم بر اپیتلیوم تأثیر می‌گذارند. عامل اصلی غلظت منیزیم یونیزه در مایع شکمبه است. این غلظت منوط به سطح منیزیم در برنامه­ی غذایی و نیز انحلال‌پذیری منیزیم در شکمبه است. pH شکمبه نیز بر انحلال‌پذیری منیزیم، با انحلال‌پذیری بهتری در سطح پایین‌تر pH، تأثیر می‌گذارد. نشان داده‌شده است که پتاسیم غذایی بر جذب منیزیم در گاوهایی که دو هفته از زایمانشان گذشته (Jittakhot و همکاران، 2004الف) و گاوهای شیرده (Weiss، 2004) تأثیر می‌گذارد. مشخص‌شده است که این امر به دلیل تأثیر پتاسیم بر اختلاف‌پتانسیل بر سر غشا در سلول‌های اپیتلیال است و درنتیجه مقاومت برای انتقال منیزیم در سطح بالای غلظت پتاسیم در شکمبه را افزایش می‌دهد (Schweigel و همکاران، 1999). وقتی منیزیم صرف‌نظر از غلظت پتاسیم شکمبه انتقال داده می‌شود زمانی که غلظت منیزیم شکمبه بالا است، با اضافه کردن منیزیم به برنامه غذایی می‌توان کاملاً از این ممانعت از جذب را جبران کرد و غلظت پتاسیم از اهمیت عمده‌ای برای عبور منیزیم بر اپی تلیوم در سطوح پایین مصرف منیزیم برخوردار است (Care و همکاران، 1984). مهار جذب منیزیم علاوه بر پتاسیم نیز اغلب در غلظت­های اولیه­ی پتاسیم در سطح پایین اظهار می‌شود (Jittakhot و همکاران، 2004ب؛ Leonhard-Marek and Martens، 1996). سایر عوامل تغذیه­ای مانند مقدار آمونیوم در شکمبه، نشاسته و کلسیم در برنامه غذایی نیز می‌توانند جذب منیزیم را تحت تأثیر قرار دهند (Schonewille و همکاران، 1997؛ Care و همکاران، 1984). منیزیم نیز می‌تواند از طریق روده­ی کوچک در مقادیر مختلفی جذب شود، اگرچه اغلب می‌تواند ترشح خالص منیزیم در روده­ی کوچک باشد به‌ویژه وقتی غلظت منیزیم در هضم پایین است (Scott، 1965). ممکن است مقدار قابل‌توجهی جذب در روده­ی بزرگ وجود داشته باشد که از طریق انتقال منفعل منیزیم بر اپیتلیوم رخ می‌دهد (Ben-Ghedalia و همکاران، 1975).
 
2.4. تنظیم هم ایستایی (هوموئستازی) مواد معدنی
سطوح مواد معدنی در بدن به‌خصوص در مایعات خارج سلولی و داخل سلولی اغلب از اهمیت حیاتی برای عملکرد طبیعی بدن برخوردار هستند؛ بنابراین حفظ سطوح کافی ضرورت دارد. این کار را می‌توان با تنظیم درون ریزش مواد معدنی برای مثال جذب از روده‌ها به پلاسما یا با تنظیم برون‌ریزش برای مثال تصفیه کلیوی مواد معدنی و دفع مواد معدنی اضافی با ادرار انجام داد.
سطح کلسیم یونیزه در پلاسما دقیقاً توسط هورمون‌ها تنظیم می‌شود. هورمون پاراتیروئید و کلسیتریول، هورمون‌های اصلی هستند که سطوح کلسیم را در پلاسما حفظ می‌کنند و فعال‌ترین متابولیت ویتامین D هستند (Horst و همکاران، 1994). با توجه به سطح کلسیم یونیزه در مایع خارج سلولی، این هورمون‌ها برای حفظ کلسیم در سطح متعادل تولید می‌شوند. غده پاراتیروئید که در سطح غده تیروئید واقع‌شده است، با انتشار هورمون پروتئین پاراتیروئید، حفظ هموئستازی کلسیم در مایع خارج سلولی را هدف اصلی خود قرارداده است (Fry و همکاران، 1979). گیرنده‌های حسگر کلسیم در غده پاراتیروئید سطح کلسیم یونیزه را در خون ثبت می‌کنند و درصورتی‌که این سطح کاهش یابد هورمون پاراتیروئید در عرض چند دقیقه ترشح می‌شود. اظهارشده است که آزادسازی هورمون پاراتیروئید باعث تغییر تعادل در سطح استخوان می‌شود که منجر به آزادسازی سریع کلسیم از استخوان‌ها می‌شود (Talmage and Mobley، 2008). علاوه بر این، هورمون پاراتیروئید سرحد کلیوی برای کلسیم را افزایش می‌دهد و باعث تحریک تولید کلسیتریول در کلیه‌ها می‌شود که به‌نوبه‌ی خود جذب کلسیم را در روده‌ها افزایش می‌دهد (Yamagishi و همکاران، 2006). Braithwaite و Riazuddin (1971) نشان دادند که راندمان جذب کلسیم از برنامه غذایی در گوسفندان بالاتر از زمانی بود که سطح کلسیم برنامه غذایی پایین بود.
هیچ سیستم هورمونی‌ای وجود ندارد که به‌طور مستقیم بر جذب منیزیم تأثیر بگذارد، اگرچه آلدوسترون، هورمون تنظیم‌کننده متابولیسم سدیم، با تنظیم غلظت پتاسیم در بزاق و درنتیجه در شکمبه به‌طور غیر مستقیم اعمال‌نفوذ می‌کند (Charlton and Armstrong، 1989). در عوض، منیزیم صرف‌نظر از نیازهای گاو جذب می‌شود و تنها دفع منیزیم از بدن است که قابل تنظیم است. تا زمانی که جذب به‌اندازه کافی باشد، خروجی منیزیم از طریق ادرار است که برای حفظ نورمومنیزیم استفاده می‌شود (Ram و همکاران، 1998).
برخی از مواد معدنی در بافت‌های بدن ذخیره می‌شوند و زمانی می‌توانند آزاد شوند که نیاز به آنها افزایش‌یافته باشد یا امکان دسترسی به آنها کاهش‌یافته باشد، برای مثال به خاطر کمبود غذایی. بافت‌های استخوانی حاوی مقادیر بالایی از مواد معدنی هستند و بیشتر مقدار منیزیم، کلسیم و فسفر در بدن بخشی از اسکلت را شکل می‌دهند و به مقاومت در برابر فشار کمک می‌کنند (Ravaglioli و همکاران، 1996). کلسیم در ساختارهای اسکلتی از اهمیت عمده‌ای برای حفظ غلظتی پایدار از کلسیم یونیزه در مایعات خارج سلولی برخوردار است. استئوکلاست­ها سلول‌هایی هستند که عمدتاً مسئول کاتابولیسم کلاژن در استخوان و درنتیجه آزادسازی مواد معدنی‌ای هستند که در بافت استخوانی ذخیره‌شده‌اند (Blair، 1998). این کاتابولیسم درنتیجه‌ی افزایش سطوح هورمون پاراتیروئید افزایش می‌یابند، اما هیچ اقدام مستقیمی از هورمون پاراتیروئید بر روی استئوکلاست­ها وجود ندارد ازاین‌رو به نظر می‌رسد آنها فاقد گیرنده‌های این هورمون هستند (Fuller و همکاران، 2007). در عوض، اظهارشده است که این اقدام، به‌عنوان پاسخی به هورمون پاراتیروئید، به‌واسطه‌ی سیتوکین­های آزادشده از استئوبلاست­ها، سلول‌های مسئول تشکیل استخوان، تعدیل یابد (Li و همکاران، 2007الف). Ellenberger و همکاران (1932) در یک آزمایش اهمیت این ذخیره‌های بافتی مواد معدنی را نشان دادند که در آن گاوها طی آغاز شیردهی حدود یک کیلوگرم از کلسیم را از دست دادند، اما این مقدار در طول آخرین بخش از شیردهی و دوره خشکی دوباره به‌طور کامل به دست آمد. منیزیم زمانی آزاد می‌شود که استخوان دوباره جذب می‌شود و کلسیم آزاد می‌شود اما عدم جذب منیزیم باعث باز جذب استخوان نمی‌شود، همچنین مطالعاتی وجود دارند که نشان می‌دهند اصلاً امکان ذخیره منیزیم در طول دوره­ی تأمین بالا و استفاده از آن در زمانی که ذخیره کافی نیست، وجود ندارد (Ritter و همکاران، 1984). Martens و Schweigel (2000) نشان دادند که جذب منیزیم باید پاسخگوی برون‌ریزش باشد.
 
2.5.3. شیر
پتاسیم فراوان­ترین ماده معدنی موجود در شیر است و کلسیم از این نظر جایگاه دوم را دارد. غلظت کلسیم و منیزیم شیر در مرحله شیردهی متفاوت است و درست کمی پس از زایمان به بالاترین حد می‌رسد (Tsioulpas و همکاران، 2007)، اما غلظت فارغ از جذب مواد معدنی است (Taylor و همکاران، 2009)؛ بنابراین، دفع این مواد معدنی از طریق شیر به‌شدت منوط به بازده شیر است. بخش بزرگی از کلسیم از طریق برون‌رانی به کمک کازئین (ماده پروتئین شیر) درون شیر ترشح می‌شود (Neville and Peaker، 1979) و غلظت کلسیم همبستگی بالایی با غلظت کازئین نشان می‌دهد (Cerbulis and Farrell، 1976). منیزیم نیز تا حدی با میسل­های کازئین در ارتباط است و امکان تغییر غلظت کلسیم و منیزیم در شیر از طریق انتخاب ژنتیکی، شاید وراثت نسبتاً بالای غلظت کازئین وجود دارد (van Hulzen و همکاران، 2009). غلظت کلسیم شیر در میان نژادهای گاوها متفاوت است که گاوهای جرسی در مقایسه با مثلاً گاوهای هلشتاین از غلظت بالاتری برخوردار هستند (Cerbulis and Farrell، 1976).
2.6. کمبودهای مواد معدنی
2.6.1. کمبودهای نیمه تشخیصی
کمبودهایی که تشخیص و شناسایی آنها سخت است کمبودهای نیمه تشخیصی تلقی می‌شود و این تعریف مبتنی بر مقادیر طبیعی مواد معدنی برای مثال در پلاسما است (Goff و همکاران، 1996). تشخیص هیپوکلسمی نیمه تشخیصی[1] معمولاً مبتنی بر سطوح سرم یا پلاسمای کلسیم است و نقاط برش در کل سطوح کلسیم mM 2.0 (Reinhardt و همکاران، 2011) و mM 1.88 (Goff و همکاران، 1996) نشان داده‌شده است. چنین سطوحی معمولاً در گاوهای شیری درست پس از زایمان رخ می‌دهد (Reinhardt و همکاران، 2011). تحقیقات نشان داده است که گاوها با هیپوکلسمی نیمه تشخیصی دچار اختلال در عملکرد شکمبه می‌شوند و مصرف خوراک در آنها پایین می‌آید (Hansen و همکاران، 2003) و این‌گونه اظهارشده است که به دلیل اثرات غلظت پایین یون کلسیم بر عملکرد ایمنی و انقباض‌های عضلانی، هیپوکلسمی نیمه تشخیصی در زمان زایمان گاو را مستعد چندین بیماری دیگر می‌کند (Reinhardt و همکاران، 2011؛ Kimura و همکاران، 2006).
شناسایی هیپومنیزیمی نیمه تشخیصی[2] را می‌توان با اندازه‌گیری غلظت کل منیزیم پلاسما انجام داد که اظهارشده است mM 0.74 آن یک نقطه برش است (Mayland، 1988). بااین‌حال، برخی از نویسندگان نشان داده‌اند که کل منیزیم در پلاسما همیشه به خاطر کمبود منیزیم کاهش نمی‌یابد و اینکه سطح منیزیم یونیزه در پلاسما اندازه‌گیری دقیق‌تری از وضعیت منیزیم فراهم می‌کند (Arnaud، 2008؛ Speich و همکاران، 1981). نمونه‌برداری ادرار و تعیین غلظت منیزیم به‌عنوان روشی ساده برای تعیین وضعیت منیزیم در گاوها مطرح‌شده است (Mayland، 1988) و اظهارشده که این روش به‌صورت خطی با جذب منیزیم مرتبط است (Martens and Schweigel، 2000). نقطه برش برای دفع منیزیم ادرار، نشان‌دهنده‌ی ذخیره­ی منیزیم کافی، در 2.5 گرم در هر روز (Guѐguen و همکاران، 1989؛ Kemp و Geurink، 1978) یا 0.1 گرم در هر لیتر (Mayland، 1988) تنظیم‌شده است. در طب انسانی، هیپومنیزیمی نیمه تشخیصی مرتبط با دیابت، سندرم متابولیک و بیماری قلبی عروقی است (Musso، 2009؛ Barbagallo and Dominguez، 2006) و ممکن است تأثیری منفی بر توانایی مقابله با هیپوکلسمی داشته باشند، ازاین‌رو سطح کافی منیزیم برای هم دفع هورمون پاراتیروئید (Suh و همکاران، 1973) و هم واکنش بافت به هورمون پاراتیروئید (Reddy و همکاران، 1973) حائز اهمیت است.
[1] . Subclinical Hypocalcaemia
[2] . Subclinical Hypomagnesaemia
2.6.2. تب شیر یا لرز شیر[1]
تب شیر از لحاظ تعداد درمان‌های دامپزشکی در سوئد بهتر از ورم پستان است (انجمن لبنیات سوئد، 2010). این بیماری که از قرن 18 شناخته‌شده است، با هیپوکلسمی‌ شدید همراه است و به‌طور عمده در گاوها بین دوره خشکی و 3 تا 4 هفته اول پس از زایمان رخ می‌دهد. درست پیش یا پس از زایمان، گاو علائمی ازجمله از دست دادن اشتها، کاهش دمای بدن و اضطراب نشان می‌دهد (Houe و همکاران، 2001). با پیشرفت بیماری، گاو نمی‌تواند بلند شود و اگر درمان نشود اکثر گاوهای مبتلا درنهایت می‌میرند (Hibbs، 1950). شروع شیردهی مرتبط با پیشرفت تب شیر است، احتمالاً ازآنجایی‌که کلسیم یکی از فراوان‌ترین مواد معدنی موجود در شیر گاو است و تقریباً غلظت کلسیم در آغوز دو برابر است که در شیر در دوره شیردهی دیرتر رخ می‌دهد (Tsioulpas و همکاران، 2007). مقدار کلسیم موردنیاز برای جنین در آخرین روزهای بارداری مشابه مقدار کلسیم موردنیاز برای تولید کمتر از پنج لیتر آغوز است. گاوهای شیری امروزه، برخلاف اجداد خود، اغلب آغوز بیشتری تولید می‌کنند و اولین دوشش که معمولاً با از دست دادن مقدار بسیار بیشتری از کلسیم نسبت به مکانیسم‌های تنظیمی کلسیم گاو همراه است را می‌توان بلافاصله جایگزین کرد. انطباق با احتیاجات جدید بلافاصله با افزایش هورمون پاراتیروئید و کلسیتریول شروع می‌شود (Penner و همکاران، 2008) اما باوجوداین، غلظت پلاسمای کلسیم یونیزه ممکن است به سطحی کاهش یابد که در آن تب شیر ایجاد شود. این بیماری عاملی زمینه‌ساز برای بیماری‌های مختلف دیگر پس از زایمان است، مانند جفت ماندگی[2] (بیرون نیامدن جفت در زمان طبیعی)، کیتوزیس[3] (تب شیر مزمن) و ورم پستان[4] (Correa و همکاران، 1990) و ممکن است تأثیری منفی بر بازده شیر داشته باشد (Rajala-Schultz و همکاران، 1999). تب شیر معمولاً با افزایش غلظت منیزیم پلاسما همراه است (Klimiene و همکاران، 2005؛ Larsen و همکاران، 2001). گاوهای مبتلا به تب شیر معمولاً سطوح برابر یا بالاتری از هورمون پاراتیروئید نسبت به گاوهای سالم دارند (Horst و همکاران، 1978). دلیل اینکه چرا برخی از گاوها چنین هیپوکلسمی‌ شدیدی را ایجاد می‌کنند و مبتلا به تب شیر می‌شوند هنوز کاملاً مشخص نشده است. گاوها از نژادهای خاصی برای مثال گاوهای جرسی و گاوهایی که بارداری زیادی داشته‌اند، بیشتر در معرض خطر ایجاد تب شیر هستند (Roche and Berry، 2006) درحالی‌که ماده گوساله‌ها به‌ندرت دچار تب شیر می‌شوند.
[1] . Milk Fever
[2] . Retained Placenta
[3] . Ketosis
[4] . Mastitis
امروزه، درمان تب شیر معمولاً متشکل از انفوزین داخل وریدی بوروگلوکونات کلسیم است که یون‌های کلسیم را فراهم می‌کند و غلظت کلسیم پلاسما را در سطحی مناسب حفظ می‌کند تا زمانی که سوخت‌وساز بدن گاو با احتیاجات جدید کلسیم منطبق شود. پیش‌ازاین، با دمیدن هوا به داخل پستان موفق به درمان تب شیر می‌شدند، شکل 1 را ببینید. اگرچه وقتی این روش درمانی اختراع شد دلیل بیماری تب شیر ناشناخته بود، همان‌طور که Mohler توضیح می‌دهد دلیل دمیدن افزایش فشار در پستان و ازاین‌رو کاهش ترشح شیر بود (1904). این روش به این دلیل مؤثر بود که کاهش ترشح شیر منجر به کاهش حذف کلسیم از پلاسما می‌شد. همچنین روش دمیدن در پستان همراه با انفوزیون داخل وریدی کلسیم اخیراً نشان داده‌اند که باعث بهبود تب شیر شده‌اند (Andersen، 2003).
شکل 1. تجهیزات برای دمیدن هوا به پستان به‌عنوان روش درمانی برای گاوهای مبتلا به تب شیر، برگرفته از Mohler (1904)
انواع مختلفی از شیوع تب شیر در میان گله‌ها وجود دارد (McLaren و همکاران، 2006) که نشان می‌دهد احتمال دارد بتوان با مدیریتی متفاوت شیوع تب شیر را تحت تأثیر قرارداد. اقدامات پیشگیرانه در برابر تب شیر مانند محدودیت شیردوشی پس از زایمان و مکمل‌های خوراکی حاوی کلسیم در نزدیکی زایمان اغلب عملاً اجرا می‌شوند (Hansen و همکاران، 2007؛ SØrensen و همکاران، 2002). این‌گونه اظهارشده است که قرار دادن سطوحی از مواد معدنی در برنامه غذایی داده‌شده به گاوهای خشک در طول آخرین بخش بارداری در شیوع تب شیر در زمان زایمان حائز اهمیت است (Lean و همکاران، 2006؛ Goings و همکاران، 1974). سطح پایین کلسیم در طول آخرین بخش بارداری، گاو را در حالت صرفه‌جویی در مصرف کلسیم قرار می‌دهد و با توجه به اینکه ذخیره کلسیم در مقدار روزانه شیردهی کافی است، سازگاری با حالت نیاز به کلسیم بالا در زمان پس از زایمان را تسهیل می‌سازد (Green و همکاران، 1981). محدوده‌ای که در آن کاهش کلسیم در جلوگیری از تب شیر کارآمد است، در مطالعات یکسان و ثابت نیست (Lean و همکاران، 2006؛ Goff and Horst، 1997؛ Shappell و همکاران، 1987) اما Thilsing-Hansen و همکاران (2002ب) تعدادی از مطالعات را بررسی کردند و نشان دادند که کلسیم در رژیم روزانه باید زیر 20 گرم در روز باشد تا از تب شیر جلوگیری شود. مصرف کمتر از حد مطلوب منیزیم باعث افزایش شیوع تب شیر می‌شود (Lean و همکاران، 2006) و این امر ممکن است به دلیل اثر منفی هیپومنیزیمی بر تولید و پاسخ به هورمون پاراتیروئید باشد. مصرف بالای پتاسیم نیز با شیوع بالای تب شیر در ارتباط است (Goff and Horst، 1997) و این موضوع از طریق تأثیر پتاسیم بر تعادل اسید و باز گاو با توجه به نظریه‌ی یونی تبیین شده است (Stewart، 1983). این نظریه اظهار می‌دارد که وقتی مقدار کاتیون‌های جذب‌شده (برای مثال پتاسیم) بیش از مقدار آنیون‌های جذب‌شده (برای مثال کلراید) باشد گاو حالت آلکالوتیکی بیشتری خواهد یافت. از سوی دیگر، زمانی که گاو یون‌های منفی بیشتری جذب کند به سمت اسیدوز متابولیک خفیفی رانده خواهد شد. این امر ممکن است تأثیری مثبت بر واکنش بافت به هورمون پاراتیروئید داشته باشد (Krapf و همکاران، 1992) و همچنین میزان حرکت کلسیم از بافت استخوان را افزایش می‌دهد (Bushinsky و همکاران، 2003). همچنین نشان داده‌شده که گاوهایی که حالت اسیدوز بیشتری دارند، حالتی که می‌توان با pH موجود در ادرار آن را اندازه‌گیری کرد، کمتر در معرض خطر ابتلا به تب شیر هستند (سیفی و همکاران، 2004).
2.6.3. کزاز عضلات هیپنوتیزمی[1]
هیپومنیزیم بالینی ممکن است زمانی رخ دهد که گاوها تحت شرایط خاصی در مرتع در حال چریدن هستند (Robinson و همکاران، 1989) هرچند ممکن است در زمان‌های دیگر نیز رخ دهد. این بیماری با نام‌های مختلفی مانند کزاز علفی[2]، گراس استاگر[3] (بی‌تعادلی در حیوانی که از گیاه مرتعی تغذیه می‌کند)، کزاز زمستانی[4] شناخته‌شده است که منوط به شرایطی است که در آن رخ می‌دهد (Fontenot و همکاران، 1989). این وضعیت با کزاز مرتبط است و اگر شدید باشد درنهایت باعث مرگ می‌شود که ناشی از کاهش سطوح منیزیم در مایع مغزی مخاطی است (McCoy و همکاران، 2001) و نیز درنتیجه کاهش سطوح منیزیم در پلاسما است. آزمایش‌های Meyer و Schloz (1972، همان‌جا. Martens and Schweigel، 2000) نشان داد که پیش‌ازاین که غلظت منیزیم در مایع مغزی نخاع کاهش یابد سطوح منیزیم پلاسما باید به کمتر mM 0.5 برسد درحالی‌که Reynolds و همکاران (1984) دریافتند که تغییرات در منیزیم پلاسما بالاتر از آن سطح، بر غلظت منیزیم در مایع مغزی نخاعی تأثیری ندارد. Hidiroglou و همکاران (1981) دریافتند که منیزیم پلاسما را می‌توان به‌مراتب پایین‌تر از mM 0.5 کاهش داد بدون اینکه گاوها هیچ‌گونه علائمی از کزاز هیپومنیزیمی از خود نشان دهند. هیپومنیزیمی معمولاً درنتیجه‌ی اختلال در جذب منیزیم رخ می‌دهد و اگر حیوان دچار استرس شود ممکن است تشدید یابد برای مثال به دلیل شرایط آب و هوایی یا جابجایی. جابجایی منیزیم بین فضای درون‌سلولی و بیرون سلولی تحت تأثیر استرس قرار دارد (Ali و همکاران، 2006) و نشان داده‌شده که هورمون‌های مربوط به استرس برای مثال آدرنالین سطح منیزیم پلاسما را کاهش می‌دهند. افزایش سطح انسولین نیز با کاهش غلظت منیزیم پلاسما همراه است و اظهارشده است که تغییر سریع سطح منیزیم پلاسما با جابجایی یون‌های منیزیم از پلاسما به سلول‌ها ایجاد می‌شود (Miller و همکاران، 1980). برخلاف تب شیر، هیپومنیزیمی بالینی ممکن است در گاوهای پرورشی نیز رخ دهد که با عوامل غذایی و گاهی اوقات عوامل استرس­زای بیرونی در ارتباط است و ممکن است چندین گاو در گله به‌طور هم‌زمان مبتلا شوند (Odette، 2005).
[1] . Hypomagnesaemic Tetany
[2] . Grass Tetany
[3] . Grass Stagger
[4] . Winter Tetany
 
6.1.1. تنظیم کلسیم وقتی هوموئستازی به چالش کشیده می‌شود
در مقاله‌های دوم و چهارم، سطح CTx در نمونه‌برداری 6 ساعت پس از زایمان افزایش‌یافته بود و در اولین هفته­ی شیردهی در همان سطح باقی ماند که نشان‌دهنده‌ی حرکت کلسیم از استخوان‌ها است. نتایج حاصل از گاوهایی که یک ساعت پس از زایمان نمونه‌گیری شده بودند نیز افزایش سطح CTx را نشان دادند. باز جذب استخوان در زمان زایمان برای حفظ کلسیم پلاسما بالاتر از آن سطح بسیار حائز اهمیت محسوب شده است که در آن علائم کلینیکی تب شیر ظاهر می‌شود (Yarrington و همکاران، 1976). بااین‌حال، افزایش سریع CTx در 6 ساعت اول پس از زایمان تا سطحی که به نظر می‌رسید در مدت‌زمان باقیمانده­ی هفته­ی اول پس از زایمان ثابت باشد (مقالات دوم و چهارم) تا حدی متفاوت از اندازه‌های الگوی سایر نشانگرهای باز جذب استخوان در گاوهای شیری است (Liesegang و همکاران، 1998) که نشانگرهای باز جذب استخوان افزایش تدریجی غلظت پس از زایمان را نشان دادند. Goff و همکاران (1986) نشان دادند که 48 ساعت از محرک‌های پاراتیروئید نیاز بود تا تحرک استخوان افزایش یابد هرچند آنها یک نشانگر ادراری از باز جذب استخوان را اندازه‌گیری کردند. نتایج حاصل از گزارش Guillemant و همکاران (2003) و Prestwood و همکاران (2000) از بررسی انسان‌ها نشان داد که CTx یک نشانگر است که تحت تأثیر وضعیت کلسیم و تغییرات در مثلاً هورمون‌های استروئیدی قرار دارد و اینکه در مقایسه با سایر نشانگرهای کاتابولیسم استخوان، پاسخ مشهودتر و سریع‌تر است. مکانیسم‌های مختلفی در زیربنای متابولیسم کلاژن وجود دارد (Everts و همکاران، 1992) و کاتابولیسم را می‌توان با متالوپروتئیناز یا با پروتئیناز سیستئین تعدیل کرد که یکی از این‌ها کاتپسین k است. در کشت سلولی، وقتی کاتپسین K فعال باشد CTx از کلاژن آزاد خواهد شد (Garnero و همکاران، 2003) درحالی‌که فعالیت متالوپروتئیناز ماتریکس نشانگرهای دیگری را آزاد می‌سازد؛ بنابراین، انتخاب نشانگر را می‌توان برای ارزیابی اینکه کدام مسیر کاتابولیسم کلاژن فعال است، استفاده کرد. افزایش سریع غلظت CTx که در زمان زایمان در مقالات دوم و چهارم یافت شد می‌توانست به دلیل کاهش سطح کلسیم پلاسما و یا تفاوت در هورمون‌های مرتبط با بارداری باشد. بااین‌حال، در مقاله‌ی دوم، هیچ افزایش قابل‌توجهی در سطح هورمون پاراتیروئید مشاهده نشد درحالی‌که در مقاله چهارم وقتی شیردهی پیش از زایمان شروع شد، درست قبل از 24 ساعت اول شیردهی 
CTx واکنش نشان داد اما واکنش‌ها در کلسیم پلاسما و سطح هورمون پاراتیروئید فقط پس از دو روز شیردهی معنی‌دار بود. عدم تأثیر بر هورمون پاراتیروئید در زمان زایمان در مقاله دوم و تأخیر در افزایش سطح هورمون پاراتیروئید در زمان شیردهی پیش از زایمان در مقاله چهارم (هرچند غلظت CTx به‌سرعت در هر دو موقعیت افزایش یافت) نشان می‌دهند که عواملی به‌غیراز افزایش سطح هورمون پاراتیروئید بر تحرک کلسیم از استخوان‌ها تأثیر می‌گذارند، همان‌طور که به‌واسطه‌ی سطح CTx بازبینی شد. اجرای هورمون پاراتیروئید آزادسازی CTx در بدن را افزایش می‌دهد (Schafer و همکاران، 2011). بااین‌حال، بهمان اندازه که آنها استئوکلاست­ها و باز جذب استخوانی را تعدیل می‌سازند تحت تأثیر استروژن‌ها نیز هستند حداقل در پرندگان این‌طور است (Oursler و همکاران، 1991)، زمانی که سطح استروژن به‌طور قابل‌توجهی کاهش می‌یابد آنها ممکن است دلیل افزایش سطح CTx در زمان زایمان باشند (Kurosaki و همکاران، 2007). نتایج حاصل از بررسی Hollis و همکاران (1981) نشان می‌دهد که استروژن ممکن است بر ایجاد تب شیر تأثیر بگذارد به‌طوری‌که وجود سطوح بالایی از استروژن خطر ابتلا به تب شیر را افزایش می‌دهد. van de Braak و همکاران (1984) دریافتند که گاوها در اواخر بارداری کمتر از گاوهای شیری نسبت به کاهش مصنوعی سطح کلسیم شیر واکنش نشان می‌دهند. در مقایسه با کاهش گذرا که در زایمان رخ می‌دهد، این موضوع ممکن است دلیل کاهش سطح کلسیم و پایین ماندن آن باشد وقتی در مقاله دوم گاوها پیش از زایمان دوشیده شده بودند. همچنین نشان داده‌شده است که اثر افزایش سطح هورمون پاراتیروئید در گاوها درست پیش از زایمان در مقایسه با پس از زایمان کمتر است (Martig and Mayer 1973). بااین‌حال، افزایش غلظت CTx در شیردوشی پیش از زایمان در مقاله چهارم نشان می‌دهد که آزادسازی کلسیم از استخوان‌ها افزایش‌یافته که حتی پیش از کاهش سطح کلسیم شروع‌شده است.
هورمون پاراتیروئید، هورمون اصلی تنظیم‌کننده­ی هموئستازی کلسیم است و اظهارشده است که به‌سرعت نسبت به تغییرات سطح کلسیم پلاسما واکنش نشان می‌دهد. باوجوداین، در مقاله دوم هیچ تأثیری بر غلظت هورمون پاراتیروئید در زمان زایمان مشاهده نشد حتی اگر سطح کلسیم پلاسما به‌سرعت کاهش یابد. در مقاله چهارم، وقتی شیردوشی پیش از زایمان شروع می‌شود، هم‌زمان با کاهش غلظت کلسیم پلاسما سطح هورمون پاراتیروئید افزایش می‌یابد و برای گاوهای گروه شاهد که تا زمان زایمان دوشیده نشده بودند سطح هورمون پاراتیروئید پس از زایمان افزایش می‌یابد. این سطح در گاوهایی که پیش از زایمان دوشیده شده بودند درست مانند روز پیش از زایمان باقی ماند اما در مقایسه با سطوح پیش از دوشیدن بالا رفت. اغلب افزایشی گذرا در سطح هورمون پاراتیروئید گزارش‌شده که در زمان زایمان رخ می‌دهد (Thilsing و همکاران، 2007؛ Shappell و همکاران، 1987). دلیل عدم وجود افزایش معنی‌دار در مقاله دوم مشخص است اما سطوح هورمون پاراتیروئید یافت شده در تحلیل‌ها نسبت به استانداردهای مورداستفاده برای درجه‌بندی منحنی استاندارد پایین بودند و این موضوع همراه با تنوع بالا بین گاوها ممکن است منجر به مشکلاتی در شناسایی یک کاهش معنی‌دار شوند. بااین‌حال نمونه‌ها از مقاله چهارم به همان روش تحلیل شدند و علیرغم تعداد کمتر حیوانات، امکان دستیابی به یک افزایش معنی‌دار وجود داشت. سطوح اندازه‌گیری شده­ی هورمون پاراتیروئید در دو آزمایش مشابه بود. در مقاله­ی دوم، عدم تأثیر قابل‌ملاحظه بر سطح هورمون پاراتیروئید در زمان زایمان و در مقاله­ی چهارم، تأخیر در افزایش سطح هورمون پاراتیروئید در زمان شیردوشی پیش از زایمان نشان می‌دهد که عواملی غیر از افزایش سطح هورمون پاراتیروئید وجود دارند که تحرک کلسیم از استخوان را تحت تأثیر قرار می‌دهد همان‌طور که در سطح CTx بازبینی شد. استئوکلاستها نوع مشابهی از گیرنده‌های حسگر کلسیم مانند غده پاراتیروئید نشان می‌دهند و نشانه‌هایی از مطالعات استئوکلاستهای خرگوش وجود دارد که باز جذب استخوانی را می‌توان به‌طور مستقیم با غلظت کلسیم تنظیم کرد بدون اینکه تأثیری بر هورمون پاراتیروئید داشته باشد (Kameda و همکاران، 1998). بااین‌حال، اهمیت این تعدیل مستقیم در حفظ هموئستازی کلسیم تحت چالشی هیپوکلاسمی مانند زایمان در گاوهای شیری همچنان نامعلوم است.
 
6.1.2. تب شیر و هیپوکلسمی در زمان زایمان
کاهش مصرف کلسیم در طول دوره خشکی روشی است که درواقع برای بهبود وضعیت کلسیم و کاهش خطر ابتلا به تب شیر در زمان زایمان استفاده می‌شود (Hansen و همکاران، 2007). بااین‌حال، نتایج حاصل از مقاله­ی دوم نشان داد وقتی کلسیم در رژیم غذایی به میزانی متغیر باشد که با علوفه سوئدی که به‌طورمعمول استفاده می‌شود، قابل حصول است هیچ اثری بر میزان هیپوکلسمی مشاهده نشده است و مصرف کلسیم بین گله‌ها با شیوع بالا یا پایین تب شیر در مقاله­ی دوم متفاوت نبود. برخی از مطالعات پیشین نشان داده‌اند که کاهش مصرف کلسیم شیوع تب شیر و هیپوکلسمی را کاهش می‌دهد (lean و همکاران، 2006؛ Shappell و همکاران، 1987؛ Green و همکاران، 1981). این‌گونه اظهارشده است که مکمل کلسیم در نیمه دوم بارداری موجب از دست دادن بیشتر مواد معدنی استخوان در طول اولین سال پس از تولد کودک می‌شود و این نشان می‌دهد که مصرف بالای کلسیم باعث اختلال در جذب کلسیم می‌شود (Jarjou و همکاران، 2010). سایر پژوهشگران موفق نشدند هیچ تأثیری از تغییر در مصرف کلسیم بر هیپوکلسمی و تب شیر نشان دهند (Kamiya و همکاران، 2005؛ Goff and Horst، 1997). پیشنهادشده است که مصرف کلسیم باید کمتر از 20 گرم در روز باشد تا به نحوی مثبت بر سوخت‌وساز کلسیم در طول دوره زایمان اثر بگذارد و شیوع تب شیر را کاهش دهد (Thilsing-Hansen و همکاران، 2002ب) و با توجه به علوفه مورداستفاده در سوئد، دستیابی به این سطح پایین دشوار است. 
هرچند در مقاله‌ی اول به نظر می‌رسد افزایش غلظت پتاسیم تأثیری منفی بر جذب منیزیم در سطوح بالای پتاسیم نداشته است، بااین‌حال در مقاله­ی سوم ارتباطی بین مصرف بالای پتاسیم و شیوع تب شیر وجود داشت. این امر از نتایج Lean و همکاران (2006) و Goff و Horst (1997) حمایت می‌کند که افزایش شیوع تب شیر که در غلظت‌های بالای پتاسیم در رژیم غذایی یافت شده بود به دلیل تأثیر منفی بر وضعیت منیزیم حیوان نیست. در مقاله­ی سوم، Goff و Horst (1997) غلظت‌های پتاسیم را در محدوده­ای آزمایش کردند که در آن اختلاف در مصرف پتاسیم منجر به هیچ اختلافی در منیزیم پلاسما در طی دوره زایمان نشد، ازاین‌رو می‌توان فرض کرد که تأثیر آن بر شیوع تب شیر از تأثیر بر وضعیت اسید و باز در گاو نشئت‌گرفته باشد. بااین‌حال، نتایج حاصل از Schonewille و همکاران (1999) و Jittakhot و همکاران (2004الف) نشان می‌دهد که پتاسیم غذایی در سطوح بالا اثری منفی بر جذب منیزیم در گاوهای خشک دارد. در مقاله‌ی سوم، اثر مصرف پتاسیم بر خطر ابتلا به شیوع بالای تب شیر، حداقل بالاتر از محدوده‌ی 118 تا 304 گرم در هر روز، مربوط به غلظت‌های 11 تا 30 گرم در هر کیلوگرم از ماده­ی خشک خطی بود. پتاسیم یکی از مواد معدنی است که تا حد زیادی بر وضعیت اسید و باز گاو تأثیر می‌گذارد (Rѐrat و همکاران، 2009) و ازاین‌رو ممکن است که تفاوت در غلظت پتاسیم مشابه به تفاوت‌های مشابه در وضعیت اسید و باز گاو است. نتایج حاصل از گاوهای شیرده نیز این یافته را حمایت می‌کند که در آن افزایش غلظت پتاسیم در برنامه غذایی pH ادرار را افزایش داد و این امر نشان‌دهنده‌ی حالت آلکالوتیک بیشتر از گاو است (اطلاعات منتشرنشده از مطالعه‌ی اول). بااین‌حال، هیچ تفاوتی در pH ادرار بین غلظت پتاسیم در سطح بالا و پایین نبود که نشان می‌دهد اثر وضعیت اسید و باز گاو در غلظت 25 گرم پتاسیم در هر کیلوگرم از ماده‌ی خشک در سطح حداکثر بود. با فرض بر درستی نظریه­ی یونی، این امر مطابق با مطالعات انجام‌شده بر روی گاوهای خشک، بره‌ها و گوساله‌های پرواری است که در آن افزایش غلظت پتاسیم یا افزایش در اختلاف کاتیون-آنیون برنامه غذایی تنها تعادل اسید و باز تا میزان خاصی را تحت تأثیر قرار می‌دهد (Luebbe و همکاران، 2011؛ Goff and Horst، 1997). بر اساس برنامه‌های غذایی در مطالعه‌ی مورد-شاهدی (مقاله­ی سوم) و با ترکیب طبیعی سدیم، گوگرد و کلراید از علوفه­ی سوئدی (Spӧrndly، 2003؛ Pehrson و همکاران، 1999)، اختلاف قوی کاتیون-آنیون معمولاً بالاتر از سطح پیشنهادی در برنامه غذایی برای گاوهای گذار است تا از ابتلا به تب شیر در آنها جلوگیری کند (McNeill و همکاران، 2002). هرچند، سایر محققان به اثر خطی افزایش اختلاف قوی کاتیون-یونین بر شیوع تب شیر پی بردند (Lean و همکاران، 2006) که از یافته‌های موجود در مقاله­ی سوم پشتیبانی می‌کند که در آن مصرف پتاسیم حتی در سطوح بالای پتاسیم به‌صورت خطی مرتبط با شیوع تب شیر بود. 
شیردوشی پیش از زایمان سطوح کلسیم پلاسما را در زمان پس از زایمان تحت تأثیر قرار نداد، هورمون پاراتیروئید و تحرک استخوان مانند غلظت CTx در مقاله­ی چهارم اندازه‌گیری شدند. بااین‌حال، گاوهایی که پیش از زایمان دوشیده شده بودند سطح غلظت پایین‌تری از کلسیم پلاسما پیش از زایمان داشتند، ازاین‌رو کاهش در سطح کلسیم پلاسما کمتر نشان داده‌شده بود حتی اگر تا سطح مشابه گاوهای گروه شاهد پس از زایمان کاهش یابد. می‌توان بر این فرض بود که میزان کاهش سطح  کلسیم پلاسما مهم‌تر از سطح واقعی است. در مقایسه با گاوهای گروه شاهد، این کاهش در گاوهایی که پیش از زایمان دوشیده شده بودند، کمتر بود که ممکن است خطر ابتلا به توسعه‌ی تب شیر را کاهش دهد. بااین‌حال، Larsen و همکاران (2001) دریافتند که میزان فلج ناقص[1] در گاوها با سطح کلسیم پلاسمای پایین در مقایسه با گاوها با سطوح بالاتر کلسیم پلاسما شدیدتر بود. علاوه بر این، JØrgensen و همکاران (1999) مطالعات مختلفی را بررسی کردند و به این نتیجه دست یافتند که پس از انفوزین EDTA وقتی علائم هیپوکلسمی در گاوها ظاهر شد سطح کلسیم یونیزه یکسان بود. کاهش سطح کلسیم پلاسما در زمان زایمان سریع بود و در مدت کمی پس از زایمان مشهود بود. در مقابل، وقتی شیردوشی پیش از زایمان شروع شد تا دو روز پس از شروع شیردوشی هیچ کاهش قابل‌توجهی در سطح کلسیم پلاسما مشاهده نشد. این امر نشان می‌دهد که حذف شیر تنها عامل تعیین‌کننده سطح کلسیم پلاسما در زمان زایمان نیست و ازاین‌رو اهمیت خاصی هم در ایجاد هیپوکلسمی و تب شیر ندارد. بااین‌وجود، حذف شیر پیش از زایمان باعث کاهش سطح کلسیم پلاسما می‌شود که در یک گاو مستعد ابتلا به تب شیر ممکن است وقوع هیپوکلسمی در زمان زایمان تشدید شود و شاید خطر توسعه­ی هیپوکلسمی بالینی افزایش یابد. بااین‌حال، Smith و همکاران (1948) شیوع تب شیر و میزان هیپوکلسمی را در گاوهایی بررسی کردند که به‌صورت محدود پس از زایمان دوشیده شده بودند و هیچ اثر مثبتی از شیردوشی محدود در گاوهایی که کاملاً دوشیده شده بودند، نیافتند. بر اساس اطلاعات نویسنده­ی این پژوهش، اخیراً در هیچ مطالعه‌ای تأثیر شیردوشی محدود پس از زایمان بر روی تب شیر یا هیپوکلسمی بررسی نشده است، هرچند این مقیاسی است که دامپزشکان بر این باورند می‌توان خطر ابتلا به تب شیر کاهش می‌یابد (SØrensen و همکاران، 2002).
در مقاله‌ی دوم، مصرف بالای کلسیم جذب منیزیم را در طول دوره خشکی کاهش داده است و این کاهش با کاهش دفع منیزیم در ادرار همراه بوده که نشان‌دهنده‌ی وضعیت مختل شده­ای از منیزیم در گاوهایی بود که با سطوح بالایی از کلسیم تغذیه کرده بودند. وضعیت منیزیم گاو ممکن است برای ظرفیت موردنیاز جهت مقابله با چالش هموئستازی کلسیم حائز اهمیت باشد (van de Braak و همکاران، 1986). علاوه بر این، Lean و همکاران (2006) دریافتند که غلظت منیزیم در برنامه غذایی خطی بود و وقتی غلظت منیزیم کاهش می‌یافت ارتباطی منفی با شیوع تب شیر به‌عبارت‌دیگر با افزایش شیوع تب شیر پیش‌بینی‌شده داشت. در مقاله­ی سوم، در گله‌هایی که در طول دوره­ی خشک با مقادیر کمی از منیزیم تغذیه کرده بودند نیز خطر ابتلا به شیوع بالای تب شیر افزایش یافت؛ بنابراین، ممکن است مصرف کلسیم اثری غیرمستقیم بر خطر ابتلا به تب شیر وجود داشته باشد که با تغییرات در جذب منیزیم تعدیل می‌شود. اکثر گله‌ها در مقاله­ی سوم در زمان زایمان برای جلوگیری از هیپوکلسمی از مکمل‌های خوراکی کلسیم استفاده کردند. این کار گاوی را که مقدار بالایی از یون‌های کلسیم را به‌راحتی جذب کرده، برای جبران کاهش غلظت کلسیم پلاسما در زمان زایمان آماده می‌کند و اظهارشده که کارآمد است (Goff و همکاران، 1996). هیچ اختلافی در کاربرد روش درمانی پروفیلاکتیک بین گله‌های گروه شاهد و آزمون وجود نداشت و با توجه به اظهارات ارائه‌شده توسط کشاورزان، در گروه مورد پیشگیری محدودتر انجام نشد. Hansen و همکاران (2007) دریافتند که کشاورزان صرف‌نظر از اینکه تب شیر مشکلی برای گله است یا نه اقداماتی پیشگیرانه علیه آن انجام دادند. با توجه به اثرات سودمند مکمل‌های خوراکی کلسیم پیش از زایمان، کاربرد روش‌های درمانی پیشگیرانه در مقاله­ی سوم ممکن است از تب شیر جلوگیری کرده باشد اما ازآنجایی‌که اختلاف زیادی در شیوع تب شیر بین گله‌های گروه شاهد و آزمون وجود داشت، یا روال‌های کاربردی متفاوت بود یا کاربرد طب پیشگیری نمی‌توانست بر مدیریت یا تغذیه کمتر از حد مطلوب غلبه کند. جالب آن است که هیچ اختلافی در نسبت گاوهایی که در مرحله شیردهی سوم یا بیشتر بین گله‌های گروه شاهد و آزمون وجود نداشت. اظهارشده است که گاوهای مسن بیشتر مستعد ابتلا به هیپوکلسمی زایشی (Reinhardt و همکاران، 2011) و تب شیر (Roche and Berry، 2006) هستند، اما نتایج حاصل از مقاله­ی سوم نشان می‌دهد که اختلاف در شیوع تب شیر در این مطالعه با اختلاف در ساختار سنی گله در ارتباط نبود. با ترکیب نژاد گله‌ها در مقاله­ی سوم نیز هیچ اختلافی بین گله‌های گروه شاهد و آزمون یافت نشد، هرچند مشخص است که برخی نژادها بیشتر مستعد ابتلا به تب شیر هستند (Roche and Berry ، 2006). نژادهای اصلی در 52 گله­ی موردمطالعه در مقاله­ی سوم گاوهای قرمز و هلشتاین سوئدی بودند و اختلاف در شیوع تب شیر بین آن گله­ها مانند اختلاف بین برای مثال گاوهای هلشتاین و جرسی نبود (انجمن مواد لبنی سوئدی، 2010).
میزان هیپوکلسمی تحت بالینیِ پس از زایمان در میان گاوهای آزمایشی در مقاله­ی دوم و چهارم بالا بود. پس از بررسی هیپوکلسمی پس از زایمان در تمام گاوها در مقاله­ی دوم و چهارم با توجه به نقطه­ی برش مورداستفاده‌ی Reinhardt و همکاران (2011)، 35 راس (80%) از 44 گاو غلظت‌های کلسیم پلاسما کمتر از mM 2.0 در حداقل یک نمونه طی هفته­ی پس زایمان داشتند و 21 راس (48%) سطوح کلسیم پلاسمایی زیر mM 1.88 داشتند که این محدوده را Goff و همکاران (1996) پیشنهاد داده‌اند. اگرچه سطح کلسیم پلاسما در شش گاو زیر mM 1.5 مشاهده شد و در این سطح Yarrington و همکاران (1976) دریافتند که گاوها علائم تب شیر را نشان می‌دهند، فقط یک گاو علائم بالینی هیپوکلسمی را نشان داد. این سطوح با کاهش جنبندگی شکمبه همراه است (Daniel، 1983) و Hansen و همکاران (2003) دریافتند که هیپوکلسمی تحت بالینی منجر به کاهش مصرف خوراک می‌شود. در هفته اول پس از زایمان، گاوها معمولاً در تعادل انرژی منفی هستند (Tamminga و همکاران، 1997) که باعث افزایش خطر ابتلا به بیماری‌های متابولیک می‌شود (Ospina و همکاران، 2010). تب شیر با سایر بیماری‌های پیش از زایمان مانند کتون­باری[1] همراه است (Correa و همکاران، 1990)، ازاین‌رو هیپوکلسمی تحت بالینی ممکن است عامل خطر باشد. شیوع هیپوکلسمی تحت بالینی در میان گاوها در زمان زایمان در مقاله‌های دوم و چهارم بالاتر از سطح یافت شده توسط (Bigras-Poulin و Tremblay (1998 و Reinhardt و همکاران (2011) بود. صرف‌نظر از اختلاف در جمعیت موردمطالعه، یکی از دلایل این امر ممکن است اختلافات در شدت نمونه‌گیری بین آن مطالعات باشد وقتی گاوها یکی پس از دیگری نمونه‌گیری شدند و مقاله‌های دوم و چهارم که در آن‌ها چند نمونه‌گیری پس از زایمان وجود داشت. پایین‌ترین سطح کلسیم پلاسما در گاوها از هر دو مقاله‌ی دوم و چهارم 24 ساعت پس از زایمان یافت شد و ازاین‌رو میزان هیپوکلسمی تحت بالینی می‌توانست با نمونه‌گیری پلاسما 24 ساعت پس از زایمان اندازه‌گیری شود.
 [1] . Paresis
    (واحد تحقیق و توسعه صدف معدنی جوادی)
مترجم:سرکار خانم سمیرا چوبانی
و با تشکر از  جناب آقای رامتین هوشنگی
           sadefejavadi@
 

2 خرداد 1396

گروه تولیدی صدف معدنی جوادی